مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی اگر روزی زعرش خود به زیر آیی, لباس فقر پوشی, غرورت را برای تکه نانی, به زیر پای نامردان بیندازی, وشب آهسته و خسته, تهی دست و زبان بسته, به سوی خانه باز آیی, زمین و آسمان را کفر می گویی,نمی گویی؟؟؟؟ اگر در روز گرماخیز تابستان, تنت بر سایه دیوار بگشایی, لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری, وقدری آن طرف تر, عمارت های مرمرین بینی, و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد, زمین و آسمان را کفر میگویی, نمیگویی؟؟؟؟؟ اگر روزی بشر گردی, زحال بندگانت با خبر گردی, پشیمان میشوی از قصه ی خلقت, از این بودن از این بدعت, خداوندا تو مسئولی, خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است, چه رنجی میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است........
ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید: اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید. اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید. اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید. اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید. اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید. اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.
فرداش پسرك از رفتارش پشیمون شد و پیش خودش گفت: برای
اولین بار كسی خواست با من دوست بشه ولی من حرفشو گوش نكردم و پیش خودش
فكر كرد كه "ممكنه پروانه برگرده و این بار با هم دوست میشیم". خسته از انتظار، پسرك پیش مرد دانا رفت و ماجرا رو براش تعریف كرد.
پسرك كه سرش حسابی گرم بود، برگشت و دید یه پروانه كوچیك اونجاست!
پروانه با شور و شوق گفت: میخوام باهات دوست بشم، لطفا پنجره رو باز كن.
اما پسرك با اوقات تلخی جواب داد: نمیشه، تو یه پروانه هستی!
پروانه خجالت زده سرش رو كج كرد و با صدای لرزون گفت: لطفا پنجره رو باز كن، هوا اینجا خیلی سرده!
اون پسر باز هم قبول نكرد: برو از اینجا و منو راحت بذار!
پروانه با غم زیاد از اونجا دور شد.
مدتها كنار پنجره باز اتاقش نشست. پروانههای زیادی اومدن اما از پروانه اون شب خبری نشد.
مرد دانا بهش گفت: پسر عزیزم عمر پروانهها بیشتر از یك یا دو روز نیست!
پسرك از اون روز دیگه همیشه یادش موند كه برای دوستی و دوست داشتن فرصت كوتاهی داره و نباید از کوچکترین فرصتی دریغ کرد.
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را
بكشند، اما ناگهان یكی از مردان قبیله فریاد كشید: چگونه میتوانید این مرد
را برای قربانی كردن انتخاب كنید در حالی كه وی بدنی ناقص دارد، به انگشت
او نگاه كنید ! پس بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است و هر اتفاقی كه می افتد به صلاح ماست.
وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی كه رخ میدهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست كندن میوه كارد تیزی طلب كرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید.
وزیر كه در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی كه رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی كردن وزیر را داد ...
چند
روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شكار به نزدیكی جنگلی رفتند. پادشاه در
حالی كه مشغول اسب سواری بود راه را گم كرد و وارد جنگل انبوهی شد و از
ملازمان خود دور افتاد، در حالی كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل
سكونت قبیله ای رسید كه مردم آن در حال تدارك مراسم قربانی برای خدایانشان
بودند، زمانی كه مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور
كردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!
به همین دلیل وی را قربانی نكردند و آزاد شد.
پادشاه
كه به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: اكنون فهمیدم منظور تو از اینكه
میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب
شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟
تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!
وزیر
پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند
همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی كه شما را قربانی نكردند
مردم قبیله مرا برای قربانی كردن انتخاب میكردند، بنابراین میبینید كه حبس
شدن نیز برای من مفید بود!!!
از تو که دلم می گیرد بقصد گله سویت می آیم وقتی به تو میرسم در تو هیچ نمی بینم جز همه خوبی مهربانی ،عشق گله ها همه می روند و گل لبخند می رود در تو غرق می شوم و همه عشق می شوم.
مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید
بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ
جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید
روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد
روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت
* بعضی از آدم ها جلد زرکوب دارند . بعضی ضخیم و بعضی جلد نازک . * بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی . * بعضی از آدم ها ترجمه شده اند . * بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند . * بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند . * بعضی از آدم ها تیتر دارند ٬ فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدم ها نوشته اند : حق هر گونه استفاده ممنوع و محفوظ است . * بعضی از آدم ها قیمت روی جلد دارند . بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند وبعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند . * بعضی از آدم ها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند . * بعضی از آدم هافقط جدول و سرگرمی دارند و بعضی از آدم ها معلومات عمومی هستند . * بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند و بعضی از آدم ها غلط چاپی دارند . * از روی بعضی از آدم هاباید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها باید جریمه نوشت . * بعضی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را ( شاید بهتر باشد) نخوانده دور انداخت !!!
آخرین پست هاخداوندا..........پنجشنبه 21 بهمن 1389
پیغام گیر تلفن پدربزرگ و مادر بزرگ ها..........پنجشنبه 21 بهمن 1389
اقیانوس زنده روی قمر زحل..........سه شنبه 12 بهمن 1389
دوستی پروانه ای..........چهارشنبه 29 دی 1389
خواست خداوند..........چهارشنبه 29 دی 1389
نقاشی های جالب روی عکس هایی از خیابان ها..........دوشنبه 27 دی 1389
در تو هیچ نمی بینم جز همه خوبی..........دوشنبه 27 دی 1389
تصاویر بدون شرح..........دوشنبه 27 دی 1389
روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت..........دوشنبه 27 دی 1389
آدم ها مثل کتاب هستند..........دوشنبه 27 دی 1389
خدا از من پرسید..........دوشنبه 27 دی 1389
یک کودک می تواند چهار چیز به یک آدم بزرگ بیاموزد. .............دوشنبه 27 دی 1389
زیبا..........دوشنبه 27 دی 1389
فروتنی فریاپت ..........دوشنبه 27 دی 1389
حرفها و سه صافی..........دوشنبه 27 دی 1389
نبرد مبارزه بین دو گرگ در درونمان..........دوشنبه 27 دی 1389
و هر روز................دوشنبه 27 دی 1389
شادی، غم، دانش , عشق..........دوشنبه 27 دی 1389
کدام مستحق تریم؟..........دوشنبه 27 دی 1389
9 صندلی و 10 نفر..........دوشنبه 27 دی 1389
بیدارشو! ایستگاه آخر!..........دوشنبه 27 دی 1389
نابغه هایی که کودن شمرده میشدند..........یکشنبه 26 دی 1389
علامت@از کجا امده است..........یکشنبه 26 دی 1389
وصیت نامه..........یکشنبه 26 دی 1389
واقعیتهایی جالب (عجیب اما درست)..........یکشنبه 26 دی 1389
آیا تا به حال این نكته ها و مطالب عجیب را شنیده بودید ؟..........شنبه 25 دی 1389
شادترین شهرهای دنیا..........شنبه 25 دی 1389
نامه ی خنده دار لیلی به مجنون..........شنبه 25 دی 1389
القاب کشوهای جهان..........شنبه 25 دی 1389
آمــوزش ضـایــع کـــردن دخـتــرهـا درجـمع..........شنبه 25 دی 1389
همه پستها